Languages فارسی فارسى درى English اردو Azəri Bahasa Indonesia پښتو français ไทย Türkçe Hausa Kurdî Kiswahili Deutsche РУС Fulfulde Mandingue
Scroll down
تاریخ و سیره معصومین (علیهم السلام)

فاطمه (سلام الله علیها) ، می آید

2017/03/01

فاطمه (سلام الله علیها) ، می آید

دفعتاً خبر آمد که فدک از دست رفت و این برای شما بانوی من که تازه داغ غصب خلافت دیده بودید، کم غمی نبود. کارگزاران شما هراسان آمدند و گفتند: خلیفه ما را از فدک بیرون کرد و افراد خود را در آنجا گماشت.

 

شما در بستر بیماری بودید. رنگ رویتان زرد بود و دستهایتان هنوز می‌لرزید. فروغ نگاهتان رفته بود و دور چشمانتان به کبودی نشسته بود.

از هماندم که دَر بر پهلوی شما شکست و جان کودک همراهتان را گرفت و شما فریاد زدید:

فضه مرا دریاب!

من فهمیدم که کار تمام است و شده است آنچه نباید بشود.

شما مضطر و مضطرب از بستر بیماری جهیدید و گفتید:

چرا؟!!

و شنیدید:

فدک را هم غصب کردند، به نفع حکومت غصبی.

چرا؟!

این چرا دیگر جوابی نداشت. نه فقط کارگزاران شما که خود خلیفه هم برای این چرا پاسخی نداشت.

من که کنیزی‌ام _ به افتخار_ در خانه‌ی شما، می‌دانم که:

«فدک قریه‌ای است در اطراف مدینه، از مدینه تا آن‌جا دو سه روز راه است. این باغ از ابتدا دست یهود بوده است تا سال هفتم هجرت. در این سال که اسلام، نضج و قدرتی فوق‌العاده می‌گیرد، یهود، بیم‌زده، از در مصالحه درمی‌آیند و این باغ را به شخص پیامبر هدیه می‌کنند تا در امان بمانند.

پیامبر آن را می‌پذیرد و باغ در دست پیامبر می‌ماند تا آیه «وآتِ ذَالْقُرْبی حَقَّهُ...» نازل می‌شود و پیامبر به دستور صریح خداوند، فدک را به شما می‌بخشد.

این، واقعیتی نیست که کسی بتواند آن را انکار کند. اگر پدرتان رسول خدا هم پیش از ارتحال، همه‌ی مسلمانان را جمع می‌کرد و سؤال می‌فرمود: «فدک از آن کیست؟» همه بی‌تأمل می‌گفتند:

فاطمه.

اینکه حالا چرا همه خفقان گرفته‌اند و دم برنمی‌آورند، من نمی‌دانم. حداقل باید همان فقرا و مساکینی که از این باغ به دست شما روزی می‌خورند و حالا نمی‌خورند صدایشان دربیاید. اما انگار ایمان مردم هم با پیامبر، رخت بربست و جای آن را رعب و وحشت و حبّ دنیا گرفت.

شما برخاستید، با همان حال نزار و تن بیمار.

پس از وفات پدر بزرگوارتان، هر روز چروک تازه‌ای بر پیشانی مبارکتان می‌نشست. اما از این حادثه، آنچنان برآشفتید که من مبهوت شدم.

مرا ببخشید بانوی عالمیان! با خودم فکر کردم که این فدک مگر چیست که غصب آن زهرای مرضیه را اینگونه برمی‌آشوبد؟

فدک ملک با ارزش و پردرآمدی است. درست، اما برای فاطمه‌ی بریده از دنیا و پیوسته به عقبی که مال دنیا، ارزش نیست. تازه، از فدک هم که خود هیچگاه بهره نمی‌بردید.

فدک در تملک شما بود و فقر از سر و روی این خانه می‌بارید. فدک از آن شما بود و نان جویی هم سفره‌ی شما را زینت نمی‌داد. فدک ملک شخص شما بود و روزها و روزها دودی از مطبخ این خانه بلند نمی‌شد. شوی شما علی، جان عالمی بفدایش هزاران هزار درهم را در ساعتی بین فقرا تقسیم می‌کرد، دستهایش را می‌تکاند و گرسنگی‌اش را به خانه می‌آورد.

پس چه رازی بود در این ماجرا که شما چون اسپندی از بستر بیماری خیزاند و به سوی ابوبکر کشاند؟ من این راز را دریافتم. اما چه فرقی می‌کند که فضه‌ی خادمه‌ای این راز را دریافته باشد یا نیافته باشد. کاش مردم این راز را می‌فهمیدند. ایمانشان را طوفان حادثه برده بود، عقلشان چه شده بود؟

فدک برای شما باغ و ملک نبود، روی دیگر سکه‌ی خلافت بود.

و شما به همان محکمی که در مقابل غصب خلافت ایستادید؛ در مقابل غصب فدک مقاومت کردید. شما در ماجرای غصب فدک درست مثل غصب خلافت، انحراف از اصل اسلام و پیام پیامبر را می‌دیدید.

فدک یعنی خلافت و خلافت یعنی فدک. فدک بعد اقتصادی خلافت است و خلافت بعد سیاسی فدک و خلافت و فدک یعنی اسلام، یعنی پیامبر، یعنی سنت نبوی.

وقتی جنازه‌ی پیامبر بر زمین است، می‌توان حکم او را در خاک کرد؛ وقتی هنوز رطوبت قبر پیامبر خشک نشده، می‌توان کلام او را لگدمال کرد؛ هر اتفاق و انحراف دیگری بعید نیست.

و اسلام بعد از چهار روز پوستین وارونه می‌شود بر تن خلق الله .که جز تمسخر برنمی‌انگیزد.

و این بود آنچه جگر شما را می‌سوزاند و بر جان شما _ سرور زنان عالم_ آتش می‌افکند.

غضبناک و خشم آلود به ابوبکر فرمودید:

فدک از آن من است. می‌دانی که پدرم به امر خدا آن را به من بخشیده است. چرا آن را غصب کردی؟

ابوبکر گفت:

در این مدعایت شاهد بیاور.

به شما، به مخاطب آیه «اِنّما یُریدُ اللّهُ لیُذهِبَ عَنکُمُ الرّجسَ اهلَ البَیت و یُطَهرّکُم تَطهیراً»

گفت: «شاهد بیاور. به کسی که کلامش حجت است گفت که شاهد بیاور

یعنی، زبانم لال، پناه بر خدا، صدیقه‌ی کبری، راستگوترین زن عالم دروغ می‌گوید.

یعنی آنکه رسول‌ال‍له درباره‌اش فرمود:

«إنَّ الل‍هَ عَزَّوَجَّلَ فَطمَ ابنَتی فاطِمَه و وَلَدَها وَ مَن اَحَبَّهُم مِنَ النّارِ فلِذلِکَ سُمّیَتْ فاطِمَه

خداوند عزوجل دخترم فاطمه را و فرزندان و دوستدارانش را از آتش جهنم مصون داشت و بدین سبب، فاطمه، فاطمه نامیده شد؛ صحت سخنش با گواه، اثبات می‌شود؟!

یعنی آنکه به تصریح پیامبر، خشم خدا درگروی خشم اوست و رضای خدا، در گروی رضای او؛ باید کلامش بواسطه‌ی کسی دیگر تایید شود؟!

بانوی من! جسارت حدّ و مرز نمی‌شناسد. بخصوص در وادی جهالت.

ولی شما پذیرفتند، شما عصاره صبرید، شما اسوه استقامتید.

فرمودید:

باشد، شاهد می‌آورم.

و علی را که گواه خلقت بود، به شهادت بردید.

کافی نیست، یک نفر برای شهادت کافی نیست.

عجب! پس وا اسلاماه! وامحمداه!... خلیفه نشنیده است این کلام پیامبر را که:

اَلْحَقُّ مَعَ عَلی وَ عَلیٌّ مَعَ الحَق، یَدُورُ مَعَهُ حَیثُما دَار. همیشه حق با علی است و علی با حق است. حق به دور علی می‌گردد، حق دنباله روی علی است، هر جا علی باشد حق حضور می‌یابد.

این کلام به آیه‌ی قرآن می‌ماند. نص صریح کلام پیامبر است. پیامبر آنقدر این کلام را در زمان حیات خویش تکرار کرده است که هیچکس ناشنیده نماند.

و این یعنی کلام علی حکم است. عین عدالت است و اطاعت می‌طلبد.

خلیفه در محضر آب، دنبال خاک برای تیمم می‌گشت. چه طهارتی! چه تیممی! چه نمازی!

جانتان از درد در شرف احتراق بود اما صبوری کردید و شاهدی دیگر بردید.

ام‌ایمن شاهد دیگر شما به خلیفه گفت:

شهادت نمی‌دهم مگر اینکه اعترافی از تو بگیرم.

چه اعترافی؟

کلام مشهور پیامبر در مورد من چیست؟ خودت این را از زبان رسول نشنیدی که فرمود «ام‌ایمن از زنان بهشتی است»؟

راستش چرا، شنیدم. همه شنیدند.

من زنی از زنان بهشت شهادت می‌دهم که پس از نزول آیه «وآتِ ذَالقُربی حَقَّهُ...» پیامبر، فدک را به امر خدا به فاطمه بخشید.

خلیفه خلع سلاح شد:

باشد، فدک از آن تو.

بنویس!

نیاز به...

بنویس!

و خلیفه نوشت که فدک از آن زهراست.

تمام؟ نه. عمر وارد شد:

چه کردی ابوبکر؟

هیچ. فدک از آن فاطمه بود، گرفته بودم. شاهد آورد، پس دادم.

عمر نوشته را از شما گرفت، بر آن آب دهان انداخت و آن را پاره کرد. بند دل ما را. کاش من درون سینه‌تان بودم و به جای آن جگر نازنینتان می‌سوختم. کاش شما دختر پیامبر نمی‌بودید. کاش فاطمه نمی‌بودید. کاش اینقدر خوب نمی‌بودید. کاش اینقدر عزیز نمی‌بودید که دل ما اینقدر آتش نمی‌گرفت.

اشک در چشمان شما نشست ولی سکوت کردید. هیهات از این سکوت و صبوری!

امیرمؤمنان علی، آهی از سردرد کشید و گفت:

چرا چنین می‌کنید؟

گفته شد:

شهود کم‌اند،. باید بیشتر شاهد بیاورید.

امام علی رو به ابوبکر کرد و فرمود:

اگر مالی در دست کسی باشد و من ادعا کنم که آن مال از من است، تو از کدامیک شاهد طلب می‌کنی؟ از آن که مال در دست اوست و ذوالید است یا من که ادعا می‌کنم؟

ابوبکر گفت: «حکم اسلام این است که باید از مدعی، شاهد طلب کرد نه از آنکه مال در دست اوست

علی فرمود:

پس چرا از فاطمه شاهد می‌خواهی در حالیکه فدک در تملک و تصرف او بوده است؟

ابوبکر در مقابل این برهان روشن از پای درآمد و سکوت کرد. ولی عمر با جسارت جواب داد:

علی! رها کن این حرف‌ها را، فدک را پس نمی‌دهیم.

علی، کوه استوار حلم فرمود:

انّا للَّهِ و اِنّا اِلَیهِ راجِعُون... وَسَیعْلَمُ الَّذین ظَلَمُوا اَیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبُون.

به یقین آنها هم می‌دانستند که علی برای حفظ اصل اسلام، مامور به سکوت است و گرنه هیچگاه تا بدین پایه جرأت جسارت نداشتند.

بانوی من! وقتی به خانه بازگشتید، گریه امانتان را ربود. آنچنانکه صدای ضجه‌تان فضای خانه را پر کرد. پدرتان را صدا می‌زدید و شکوه می‌کردید.(1)

ناگهان تصمیم غریبی گرفتید. اعلام کردید که به مسجد می‌روید و سخنرانی می‌کنید. آخرین حربه‌ای که در دست مظلوم می‌ماند، اظهار مظلومیت است و افشاگری.

باشد تا حجت بر همگان تمام شود. آنها که خود را به خواب زده‌اند، بیدار نمی‌شوند، اما شاید آنها که به خواب برده شده‌اند تکانی بخورند. هر چند وقتی که خورشید ولایت، محبوس خانه شده است، شب جاودانه است و خواب مستمر.

امّا وَ ما عَلَی الرَّسُولِ الّا البَلاغ.

خبر مثل رعد در فضای مدینه پیچید و شهر را لرزاند.

فاطمه به مسجد می‌آید!


 

پی نوشت: کتاب کشتی پهلو گرفته نوشته سید مهدی شجاعی

 

منبع : تبیان